آیدا و شب یلدا
شب یلدا اول رفتیم خونه دایی بابک تا هانا فسقلی رو ببینیم . وقتی هانا رو بغل کردم یاد وقتی افتادم که قد هانا بودی خیلی کوچیک و نازنازی. هانا خیلی بامزه گریه می کرد آخی چقدر نی نی ها بی دفاع و ضعیفن . تو هم با تعجب هانا رو نگاه می کردی ولی یکم که گذشت می خواستی با دستت بگیریش و دائم دستتو باز و بسته می کردی یعنی که بدیمش بهت. بعدش رفتیم خونه بابابزرگ و کلی شیطونی کردی موقع برگشتن هم تا سوار ماشین شدی خوابیدی . ...
نویسنده :
ژاله
17:58